دیر رسیدی....

 

من پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست

 

مانند من آسیمه سر و دربدری نیست

 

بسیار برای تو نوشتم غم خود را

 

بسیار مرا نامه ،ولی نامه بری نیست

 

یک عمر قفس بست مسیر نفسم را

 

حالا که دری هست  مرا بال و پری نیست

 

حالا که مقدر شده  آرام بگیرم

 

سیلاب مرا برده و از من اثری نیست

 

بگذار که درها همگی بسته بمانند

 

وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست

 

بگذار تبر بر کمر شاخه بکوبد

 

وقتی که بهار آمد و او را ثمری نیست

 

تلخ است مرا بودن و تلخ است مرا عمر

 

در شهر به جز مرگ متاع دگری نیست....

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در 6 شهريور 1389برچسب:,ساعت 11:45 توسط Fah| |

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com